چرا پیشرفت و شکست در زندگی دورن سازمانی بسیار قدرتمندند؟
چرا پیشرفت و شکست در زندگی دورن سازمانی بسیار قدرتمندند؟
ما در این مقاله نشان میدهیم که پیشرفت و شکست در زندگی درونسازمانی بسیار قدرتمندند و عملکرد بالا تا چه اندازه ضروری است. بنابراین مدیران باید اصل پیشرفت را در راس همه کارها قرار بدهند.
فهرست مطالب
شاید مدیران از اهمیت پیشرفت در انگیزههای انسانی آگاه نیستند. مردم در بیشتر مواقع میگویند: «کار تجارت است، موضوع شخصی نیست». اما کار مسئلهای شخصی است. بسیاری از افراد، بهویژه متخصصانی که سالها تحصیل کردهاند و آموزش دیدهاند، از طریق شغلشان مشهور میشوند. وقتی کارآفرینان جایگاه مدیریتیشان را از دست میدهند، با دشواریهای زیادی مواجه میشوند؛ زیرا شرکتهایشان فراتر از ظرفیتهای مدیریتی رشد میکنند. مدیران بخشی از هویت شخصیشان را در کار سرمایهگذاری میکنند.
جک دورسی، یکی از بنیانگذاران توئیتر، پس از اینکه به سِمَت مدیر ارشد اجرایی شرکتی گماشته شد که براساس ایدۀ خودش بنا شده بود، در این راستا در گزارش روزانهاش نوشت: «احساس کردم به شکمم ضربه زدند.»
در حرفۀ ما محققان و پژوهشگران از طریق جوایز و مقالهها و کتابهایشان شناخته میشوند. بر اساس نتایج این پژوهش، همین امر در سلسهمراتب سازمانی نیز کاربرد دارد. میدانیم که کار اهمیت زیادی دارد. بنابراین، پیشرفت و شکست در کار نیز جایگاهی ویژه دارند و بخشی از زندگی بشر محسوب میشوند.
یکی از بنیادیترین محرکهای انسانی خودکارآمدی و اعتماد به تواناییهای خود است. به بیان دیگر، فرد به تواناییهای خود باور دارد و میداند که میتواند برنامهریزی کند و برای دستیابی به اهدافی مشخص برنامههایش را اجرایی نماید.
نقش پیشرفت و شکست در زندگی دورن سازمانی
این امر از همان ابتدای کودکی آغاز میشود. در واقع، نیاز به خودکارآمدی کودکان را به سوی یادگیری و کشف جهان پیرامونشان سوق میدهد. این نیاز همواره در طول عمر افراد وجود دارد و حتی رشد میکند. زیرا مردم موفقیتهایشان را با موفقیتهای همتایانشان و با بهترین موفقیتهای پیشین خود مقایسه میکنند. هرگاه افراد در محیط کار پیشرفت میکنند یا مشکلی را حل میکنند، حس خودکارآمدی را افزایش میدهند. افرادی که ذهنی سالم دارند، هرگاه پیشرفت میکنند خود را شایستۀ اعتبار و عوامل شکست را نیروهای خارجی میدانند. با وجود این، شکست در پروژههای مهم شخصی سبب ایجاد حس بیبرنامگی، تردید و سردرگمی در افراد میشود و انگیزۀ کاری آنها را کاهش میدهد. وجود نیاز قوی به خودکارآمدی در انسان نشان میدهد که پیشرفت روزانه در کار رویدادی کلیدی است که زندگی درونسازمانی مثبت را تحریک میکند. همچنین، نشان میدهد که شکستهای روزانه بهطور ویژه به زندگی درونسازمانی آسیب میزنند.
از آنجا که توجه بیش از حد به خود در بیشتر موارد با افسردگی ارتباط دارد، چنین یافتههایی نشان میدهند که وقتی بین اهدافی که به آنها دست یافتهاند و ارزشهای هویتیشان اختلافی مییابند، شاید سلامت عاطفیشان در کوتاهمدت آسیب ببیند. از طرفی، هر چه مانع منفیتر باشد و هدفی که برای رسیدن به آن تلاش میکنند مهمتر باشد، احتمالاً بیشتر بر آن هدف تمرکز میکنند. تمرکز بیش از حد بر چنین هدفی میتواند هیجانات منفی بیشتری تولید کند. سایر تحقیقات نیز پیوند بین شکست در پروژههای مهم و حالتهای روانی منفی را تأیید کردهاند؛ برخی از این حالتها عبارتاند از: هیجانات منفی، کاهش انگیزه و نشخوار ذهنی دربارۀ چگونگی پدیدارشدن رویدادهای منفی. شرکتکنندگان در تحقیق ما در گزارشهای روزانه بهطرز شگفتانگیزی نوعی از این نشخوار ذهنی را روایت کردهاند: «هر چه رویداد روزی منفیتر بود، روایت آن روز طولانیتر میشد.»
وقتی کارکنان برای دستیابی به اهداف معنادار مشخصی پیشرفت میکنند، تطابق خوبی میان انتظارات آنها و درکشان از واقعیت بهوجود میآید. این امر سبب میشود حس خوبی داشته باشند، خودکارآمدی مثبتشان رشد کند و آمادگی بهتر و بیشتری برای پرداختن به کار بعدی حاصل نمایند و به چیزهای دیگر نیز فکر کنند.
پیشرفت به افراد انگیزه میدهد تا چالشهای دشوار را بپذیرند و برای حل آنها ثابتقدم باشند. اگر افراد از تواناییهای خود آگاه باشند، مشکلات را چالشهای مثبت و فرصتهایی برای دستیابی به موفقیت در نظر میگیرند. به بیان دیگر، احساس میکنند قدرتمندند و این حس را تقویت میکنند. در مقابل، اگر پیوسته با شکست مواجه شوند، همان چالشها را عوامل شکست تلقی میکنند و از آنها اجتناب مینمایند.
قدرت شکست و پیشرفت در زندگی درون سازمانی برای مدیران
اگر میخواهید زندگی درونسازمانی عالی داشته باشید، پیش از هر چیز، باید برای حذف موانعی تلاش کنید که باعث شکست شدهاند. چرا؟ زیرا شکست نسبت به پیروزی قدرت تسلط بیشتری بر زندگی درونسازمانی دارد. براساس شواهدی شگفتانگیز، تأثیر شکست بر احساسات قویتر از تأثیر پیشرفت است. گرچه پیشرفت سبب افزایش شادی و کاهش ناامیدی میشود، احساسات منفی ناشی از شکست بسیار قویتر از احساس شادی ناشی از پیشرفت عمل میکنند.
قدرت شکست دو برابر قدرت پیشرفت و قدرت شکست برای ایجاد ناامیدی سه برابر قدرت پیشرفت برای ایجاد شادی است. بهعلاوه، شکستهای کوچک تأثیر پیروزیهای کوچک را از بین میبرند. فقدان تقارن بین قدرت شکست و رویدادهای پیشرفت حتی روی اهداف نسبتاً کوچک نیز تأثیر میگذارد. به این ترتیب، مشکلات کوچک روزمره در محل کار بیش از حمایتهای روزانه در مسیر نوسان ایجاد میکنند. همچنین، رفتارهای منفی رهبر تیم بیشتر از رفتارهای مثبت وی بر زندگی درونسازمانی تأثیر میگذارد.
واقعیت این است که افراد دربارۀ رویدادهای منفی (از هر نوعی، نه فقط شکست) در مقایسه با رویدادهای مثبت و یا خنثی روایتهای طولانیتری مینویسند؛ این موضوع به این دلیل است که احتمالاً افراد در مقایسه با رویدادهای مثبت و خنثی انرژی هیجانی و شناختی بیشتری را صرف رویدادهای منفی میکنند. انواع رویدادهای منفی از رویدادهای مثبت مقابلشان قدرتمندتر هستند. پیوند بین حالت خلقی پایین و رویدادهای منفی پنج برابر قویتر از پیوند بین رویدادهای مثبت و حالت خلقی بالاست.
با توجه به اینکه رویدادهای مثبت قدرت و تأثیر کمتری بر زندگی درونسازمانی دارند، باید تلاش کنید رویدادهای مثبت در محل کار بسیار بیشتر از رویدادهای منفی رخ دهند. بهطور ویژه سعی کنید دردسرهای روزانه را کاهش دهید. این بدان معناست که حتی اقدامات کوچک شما برای حذف موانع پیشرفتِ کارکنان و تیمها به زندگی درونسازمانی و عملکرد کلی متفاوتی منجر میشود.
افزون بر آن، مطمئن شوید که شما منشأ ایجاد موانع نیستید. اهداف منفی ممکن است تأثیری نامناسب بر زندگی درونسازمانی داشته باشند. به این ترتیب، شاید خود را با سوگندنامۀ پزشکان تطبیق دهید: «پیش از هر چیز، آسیب نزنید.»
پیشرفت در کاری معنادار
به خستهکنندهترین شغلی که تابهحال داشتهاید فکر کنید. بیشتر افراد نخستین شغلی را نام میبرند که در نوجوانی داشتهاند؛ برای مثال، شستن ظرف در آشپزخانۀ رستوران یا مراقبت از رختکن در موزهها. در چنین کارهایی، بهنظر میرسد قدرت پیشرفت معنایی ندارد؛ در واقع، در اینگونه شغلها سختکوشی اهمیتی ندارد؛ زیرا همیشه ظرفهای کثیف برای شستن و کتهای زیادی وجود دارند که بازدیدکنندگان هنگام ورود و خروج آنها را به شما تحویل میدهند؛ فقط در پایان روز دفتر حضور و غیاب روزانه را امضا و در آخر هفته حوالۀ حقوقتان را دریافت میکنید؛ در واقع، تمام حس موفقیت شما در این دو مورد خلاصه میشود.
اکنون به شغلهایی فکر کنید که چالشهای بیشتر و فضای بیشتری برای خلاقیت دارند؛ مانند شغلهای شرکتکنندگان در پژوهش ما، شغلهایی مانند: اختراع ابزارهای جدید آشپزخانه، مدیریت کل خطوط تولید ابزارهای تمیزکننده و یا حل مسائل پیچیدۀ فناوری اطلاعات در هتلی بزرگ؛ در حقیقت، در این مشاغل نیز، پیشرفت و درست انجامدادن وظایف، زندگی درونسازمانی خوب را تضمین نمیکند.
به هر روی، شاید این واقعیت تلخ را تجربه کرده باشید. در پایان برخی روزها، با اینکه سخت تلاش کردهاید تا کاری را به پایان برسانید، احساس بیانگیزگی، بیارزشی و ناامیدی میکنید. بنابراین، اگر میخواهید اصل پیشرفت را بهدرستی اجرا کنید، باید کارتان معنادار باشد.
در حقیقت، میلداشتن به کاری معنادار پیشنیاز اساسی «اصل پیشرفت» است.
وقتی همکاران (نه خودمان) در کاری معنادار پیشرفت میکنند، حس موفقیت و سایر ادراکات مثبت، مانند هیجانات و انگیزهمان تحت تأثیر قرار میگیرد و زندگی درونسازمانی شگفتانگیزی بهوجود میآید.
مجلۀ فورچون بر اساس نظرسنجی از کارمندان شرکتهای دولتی و خصوصی، فهرستی از صد شرکت برتر آمریکا را منتشر میکند. این شرکتها بهترین مکان برای کارکردن هستند و بیشتر آنها مزایای کمی برای کارکنان دارند. بر اساس این نظرسنجی، کار معنادار برای آمریکاییان اهمیت بیشتری دارد تا مزایای شغلی.
کار معنادار چیست؟
شاید فکر کنید کار معنادار به این معنی است که حتماً باید برای جامعۀ جهانی اهمیت فراوانی داشته باشد؛ برای مثال، کارهایی مانند بهبود مراقبتهای بهداشتی در حوزۀ سلامت، کاهش فقر و یا کمک به درمان سرطان. البته، این موارد بسیار مهم و باارزشاند؛ اما به نظر ما، کار معنادار کاری است که برای خودتان یا کسانی مانند اعضای تیم یا اعضای خانوادهتان اهمیت دارد.
تولید محصولی مفید و با کیفیت برای مشتری، ارائۀ خدمات واقعی به جامعه، پشتیبانی از همکاران یا صرفهجویی در هزینههای سازمان کارهای معنادار محسوب میشوند.